کتاب روبین فرضیه جالبی درباره ریشههای عقبافتادگی نهادهای اقتصادی در خاورمیانه بیان میکند. از نظر روبین، دین اسلام به دلیل شرایط تاریخی خاص در هنگام ظهور، در قیاس با مسیحیت توانایی بالاتری در مشروعیتبخشی سیاسی با هزینه اندک دارد. این مساله، ارزش نخبگان دینی را برای فرمانروایان خاورمیانه بالا برده و در مقابل جایگاه سایر نخبگان را تضعیف میکرد. در نتیجه محافظهکاری قواعد دینی بیشتر در ساختارهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی خاورمیانه رسوخ پیدا کرد. گرچه کسب مشروعیت سیاسی به کمک دین مسیحیت برای فرمانروایان غربی تا دورهای اهمیت زیادی داشت، به تدریج در کشورهای اروپای غربی، طبقه تاجران و مالکان زمین نقش مهمتری در مناسبات اقتصادی و اجتماعی یافتند و به این ترتیب از نفوذ مشروعیتبخش مسیحیت کاسته شد. روبین شواهدی تاریخی برای مدعای خود ارایه میکند. از جمله او به عدم شکلگیری نهاد مهم بانک و گسترش نیافتن صنعت چاپ در خاورمیانه اشاره میکند.
متن کامل را در مجله بخوانید. ارجاعات نوشته در متن منتشر شده درج نشدهاند. اگر درباره این مورد سوال یا ابهامی بود میتوانید اینجا بپرسید. باقی مطالب این شماره هم جالبند. توصیه میکنم نگاهی به
سایر شمارههای مجله هم بیندازید.
حالا که بیش از یک سال از انتشار نوشته در نشریه فلسفی 42 گذشته، برای دسترسی بهتر خوانندگان متن کامل را اینجا هم قرار میدهم.
معرفی کتاب «فرمانروایان، دین و ثروت: چرا غرب ثروتمند شد و خاورمیانه فقیر ماند»
مشخصات کتاب
Rubin, Jared. Rulers, Religion, and Riches: Why the West got rich and the Middle East did not. Cambridge University Press, 2017. ISBN: 978-1-108-40005-3.
خلاصه
جرد روبین در کتاب «فرمانروایان، دین و ثروت» سوالی مهم را بررسی میکند: «چرا غرب ثروتمند شد و خاورمیانه فقیر ماند؟» اهمیت این سوال وقتی روشنتر میشود که توجه کنیم خاورمیانه در بخشی از قرون وسطی، به لحاظ اقتصادی، نظامی و فرهنگی از اروپای غربی پیشرفتهتر بوده است. چرا ورق برگشت؟ او در این کتاب با اتکا به پژوهشهای خود و دیگر محققین تلاش میکند بخشی از پاسخ به این سوالات را، در ارتباط میان دین و قدرت سیاسی بیابد. روبین بر نقش مشروعیتبخش دین در نظامهای سیاسی غرب و خاورمیانه در قرون وسطی انگشت میگذارد. از نظر او اسلام و مسیحیت با ایفای نقشی متفاوت در مشروعیتبخشی به حکومت، بخشی از واگرایی اقتصادی دو منطقه را توضیح میدهند. ایده اساسی کتاب این است که شرایط تاریخی ابتدای ظهور اسلام باعث شد اسلام نقشی مهمتر در فراهم کردن مشروعیت سیاسی برای حاکمان در قیاس با مسیحیت داشته باشد. به این ترتیب حاکمان در خاورمیانه بیش از همتایان غربیشان بر دریافت مشروعیت سیاسی از طبقه عالمان دینی متکی بودند زیرا مشروعیتبخشی سیاسی از طریق دین اسلام کمهزینهتر و سادهتر از مسیحیت بود. از این رو عالمان دینی از نفوذ بیشتری در تعیین قوانین و گزینش سیاستها بهرهمند بودند و در شکلگیری مناسبات و نهادهای اجتماعی فعالانهتر دخالت میکردند. نقش بیشتر عالمان و سلطه محافظهکارانه قوانین دینی باعث شد برخی نهادهای اقتصادی پراهمیت نظیر بانکها در خاورمیانه شکل نگیرند. به علاوه این شرایط بر ایجاد و گسترش صنعت مهم چاپ در خاورمیانه اثر منفی گذاشت و آن را برای چند قرن به تعویق انداخت. به این ترتیب نهادهای مهمی که میتوانستند به رشد اقتصادی و ثروتمند شدن منطقه خاورمیانه کمک کنند بسیار دیرتر از اروپای غربی پا گرفتند. این عقبافتادگی نهادی نقشی مهم درعدم توسعه اقتصادی منطقه خاورمیانه نسبت به اروپای غربی ایفا کرد. در غرب نیز اوضاع همگون نبود. در کشورهایی نظیر انگلستان و هلند به تدریج طبقه تاجران و متنفذین ثروتمند قدرت بیشتری در نظام سیاسی یافتند و به خاطر منافع خود از قوانین و سیاستهایی حمایت کردند که منجر به شکوفایی اقتصادی شد. عقبافتادگی پادشاهی قدرتمند اسپانیا از هلند و انگلستان را نیز میتوان با این ایده کتاب توضیح داد.
روبین در جای جای کتاب خاطرنشان میکند که قایل شدن به نقش منفی تاریخی برای دین در توسعه اقتصادی منطقه خاورمیانه، به معنای دشمنی اسلام با توسعه اقتصادی نیست. به عبارت روشنتر اسلام در قیاس با مسیحیت، به طور ذاتی اثر منفیتری بر پیشرفت اقتصادی ندارد. اگر چنین بود شاهد برتری خاورمیانه مسلمان بر غرب مسیحی در سدههای نخستین پس از ظهور اسلام نمیبودیم. اروپای غربی در انتهای سدههای میانی شاهد خروج تدریجی دین از عرصه سیاسی بود. مدعای روبین این است که قدرت بالاتر اسلام در فراهم کردن مشروعیت سیاسی، باعث شد چنین تغییرات تعیینکنندهای در خاورمیانه به وقوع نپیوندند.
مشروعیتبخشی دینی به حکومت؛ یک چارچوب نظری
نویسنده برای فهم قدرت سیاسی و ارتباط آن با دین، از یک چارچوب نظری مبتنی بر نظریه بازی استفاده میکند. در این چارچوب فرمانروایان برای حفظ قدرت از دو ابزار بهره میگیرند: «اجبار» با تکیه بر خشونت و «مشروعیت» با تکیه بر عوامل مشروعیتبخش. منظور از مشروعیت، پذیرش درست بودن یا حقانیت حکمرانی فرمانروایان است. رهبران دینی، ریشسفیدان قوم و ثروتمندان متنفذ که روبین آنها را «نخبگان» مینامد، بازیگران مشروعیتبخش هستند. نخبگان کسانی هستند که میتوانند بر نظرات تودههای مردم تاثیر بگذارند. از جمله، آنها میتوانند جامعه را نسبت به فرمانبرداری از یک حکومت با توجیه حقانیت پادشاه، درست بودن قوانین، عادلانه بودن مجازاتها و یا مصلحانه بودن سیاستها متقاعد کنند. در مقابل اجبار با استفاده از خشونت یا تهدید به خشونت و به طور معمول با یاری قوای نظامی و شبهنظامی، حاکمیت فرمانروا را محقق میکند و معارضان را از بین میبرد.
اگر بپذیریم که نخبگان میتوانند نقشی حیاتی در استحکام یک حکومت ایفا کنند، بسیار مهم است که منطق روابط آنها را با فرمانروایان درک کنیم. همانطور که پرداخت حقوق سربازان برای یک حکومت مخارجی به همراه دارد، مشروعیتبخشی نیز برای فرمانروا بدون هزینه نیست. نخبگان خدمتی فوقالعاده ارزشمند برای حکومت فراهم میکنند و از این رو انتظار دارند این خدمت به شکل مناسب جبران شود. فرمانروا نیز به دنبال نخبگانی است که بتوانند مشروعیت او را با هزینه کمتر و بدون ایجاد تهدید در آینده فراهم کنند. به این ترتیب در عمل فرمانروا و گروههای مختلف نخبگان، با چانهزنی ارزش خدمات مشروعیتبخش و پاداش متناسب را تعیین میکنند. این پاداش گاهی به شکل پرداخت نقدی، معافیت مالیاتی، ارتباطات فامیلی یا دادن زمین و املاک است. اما گاهی نخبگان مشروعیتبخش، پاداشی بیشتر طلب میکنند. آنها به دنبال گرفتن سهمی از حکومت برای خود هستند: تعیین قوانین و سیاستها به شکلی که منافع آنها را تامین کند. اینجاست که از نظر نویسنده نقش منفی مشروعیتبخشی دینی خود را نشان میدهد. نخبگان دینی یا همان علما و روحانیون، از قوانین و سیاستهایی که به رشد اقتصادی جامعه کمک میکنند منفعت ویژهای نمیبرند. آنها در مرتبه نخست به دنبال حفظ انحصار خود در فراهم کردن کالای دینی در جامعه و در مرحله بعدی هدایت منابع اقتصادی به سمت نهادها و مقاصد دینی هستند. در عوض نخبگان اقتصادی نظیر بازرگانان، زمینداران بزرگ و سایر ثروتمندان برای سیاستها و قوانینی چانهزنی میکنند که میتوانند برای رشد اقتصادی در بلندمدت مفید باشند: حفظ حقوق مالکیت، حفظ امنیت شهرها و جادهها، نظام قضایی منصفانه، مالیاتگیری به قاعده، جلوگیری از جنگهای بیهوده. به هیچوجه نباید فکر کرد که نخبگان اقتصادی منافع عامه مردم را در نظر دارند. بسیاری مواقع آنها برای سیاستهایی نظیر انحصار در تجارت کالاها چانهزنی میکنند که به شکوفایی اقتصادی لطمه میزنند. با این حال میتوان ادعا کرد جامعهای که در آن نخبگان اقتصادی جایگاهی در فراهم کردن مشروعیت سیاسی ندارند، نسبت به جامعهای که آنها در آن نقش فعالتری ایفا میکنند شانس کمتری برای رسیدن به رشد اقتصادی در بلندمدت دارد.
اسلام و مسیحیت در سدههای میانی؛ تفاوتها در مشروعیتبخشی دینی
یک پرسش مهم این است که چه چیز تعیین میکند کدام دسته از نخبگان و با چه میزانی از قدرت در حکمرانی نقش بازی کنند؟ سوال مربوط دیگر این است که نخبگان چگونه میتوانند بر نگاه عامه مردم تاثیر بگذارند و آنها را قانع کنند که سلطنت یک فرمانروا مشروع است؟ پاسخ این سوالات در جوامع مختلف با تاریخ و اعتقادات گوناگون متفاوت است. مسیرهای گوناگونی که جوامع در تاریخ خود میپیمایند تعیین میکند که کدام دسته از نخبگان میتواند مشروعیت را با هزینه کمتر برای فرمانروایان فراهم کند. بخشی از تلاش روبین در کتاب، بر توضیح تفاوتهای تاریخی نقش اسلام در خاورمیانه و مسیحیت در غرب در فراهم کردن مشروعیت سیاسی متمرکز شده است.
او ادعا میکند اگر به زمینه تاریخی ظهور اسلام توجه کنیم میبینیم که پیامبر اسلام، در شبه جزیره عربستان و در حاشیه امپراتوریهای ساسانی و روم شرقی دعوت خود را آغاز کرد. اسلام توانست به سرعت مبنای یک حکومت تازه اسلامی شود که قلمرو وسیعی از هند و آسیای میانه در شرق تا شمال آفریقا و اسپانیا در غرب را ظرف کمتر از یک سده به زیر سلطه خود درآورد. در این سالها و سدههای بعدی بسیاری از سوالات مهم درباره چگونگی مدیریت مشکلات اجتماعی، سیاسی و اقتصادی تازه با پاسخهایی برآمده از دین اسلام و در فرایندی که اجتهاد خوانده میشد جواب داده میشدند. بعضی از این پاسخها چنان با چارچوب ساده دینی نخستین درآمیختند که به جزیی ثابت از دین تبدیل شدند. تا سالها بعد از درگذشت پیامبر اسلام، حاکمان نقش توام سیاسی و مذهبی داشتند. کتاب مثالهایی از آیات قرآن و روایات را ذکر میکند که روحانیون با استناد به آنها تاکید میکردند فرمانروایان فاقد مشروعیت دینی، حق حکمرانی ندارند و مردم وظیفه دارند بر آنها بشورند. اما فرایند اجتهاد و نوآوری در پاسخ به مسایل تازه در جایی دچار انجماد و رکود شد و قوانین دینی، شکل محافظهکارتر و ایستاتری به خود گرفتند.
در مقابل مسیحیت در درون امپراتوری روم ظهور کرد. ساختارهای سیاسی و حقوقی امپراتوری روم پیش از ظهور مسیحیت وجود داشتند و پس از ظهور آن به حیات خود ادامه دادند. امپراتور روم و فرماندارانش در ابتدا مسیحی نبودند و حتی تا مدتی با گسترش این دین مقابله میکردند. مسحیت در سه قرن نخستینِ ظهورش، نقشی در مشروعیتبخشی به حکومت نداشت زیرا در چنان موقعیت اجتماعی قرار نداشت که بتواند این نقش را ایفا کند. نویسنده با اشارات مکرر به متن کتاب مقدس، نشان میدهد که در مسیحیت از ابتدا بر جدایی مسیر یک حکومت دنیوی یا سکولار با دین ناظر به خدا و آخرت تاکید شده است به طوری که حقانیت یا مشروعیت هیچیک از دیگری ناشی نمیشود.
نتیجه تفاوت در مشروعیتبخشی میان اسلام و مسیحیت چه بود؟ اسلام در چند سده نخستین پس از ظهورش به عنوان یک قدرت وحدتبخش توانست امنیت و یکپارچگی لازم برای شکوفایی اقتصادی را فراهم کند و به این ترتیب نقش اقتصادی مثبتی ایفا کند. برای مثال به تاجرانی بیندیشیم که اکنون میتوانستند در قلمرویی وسیع و بسیار امنتر که حاکمیت و قوانین به تقریب یکسانی در آن حاکم بود تجارت کنند. اما از آنجا که مشروعیتبخشی از طریق دین اسلام برای فرمانروایان کمهزینه و موثر بود، آنها به شدت به روحانیون یا همان نخبگان دینی متکی ماندند. به این ترتیب سایر نخبگان، نقش چندانی در مشروعیتبخشی به حکومت فرمانروایان خاورمیانه ایفا نکردند. به خاطر اتکای حاکمان به مشروعیتبخشی دین، نفوذ روحانیون در شکلدهی به قوانین و سیاستها بسیار بالا بود. به اضافه قوانین دینی حالا شکل ایستاتری به خود گرفته بودند و در قالب چهار مکتب فقهی اهل تسنن تدوین شده بودند. در نتیجه انعطاف لازم برای پاسخ به مسائل جدید با تغییر قوانین و مناسبات یا اجتهادهای تازه وجود نداشت.
روبین در بررسی تاریخی خود ادعا میکند گرچه کلیسای کاتولیک هم در قرون وسطی از قدرت بالایی برخوردار بود، نقش مشروعیتبخش آن هیچگاه به اندازه دین اسلام کلیدی نبود. درست است که در دوره اوج قدرت کلیسا این پاپها بودند که تاج سلطنت را بر سر بعضی شاهان مینهادند و نمایندگان پاپ قدرت زیادی داشتند، اما مسیحیت به دلیل سابقه تاریخی متفاوت خود، بهترین و موثرترین ابزار مشروعیتبخشی سیاسی نبود. پادشاهان و فرمانروایان اروپایی بر حسب ضرورت به سایر نخبگان برای مشروعیتبخشی اتکا میکردند. در اینجا روبین شرح مفصلی از شرایط تاریخی اروپا در قرون وسطی و نقش کلیسا در سیاست ارایه میدهد. برای مدت چند سده پس از فروپاشی امپراتوری روم بین قرن پنجم تا قرن هشتم میلادی، پاپها به تدریج قدرت سیاسی بیشتری گرفتند. در این دوره نوعی همسویی و اتحاد بین روحانیت مسیحی و امپراتوری فرانکها شکلگرفته بود. اما شرایط اقتصادی اروپا از حدود قرن دهم میلادی و در پی جنگهای صلیبی مستعد تغییراتی بود. تغییرات در کشاورزی و افزایش محصول زمینها باعث شد بخشی از مردم در شهرها ساکن شوند. اتفاقاتی که مشابه آنها چند قرن زودتر در خاورمیانه رخ داده بود. دولت-شهرهای تجاری شمال ایتالیا در این شرایط زاده شده و اهمیت پیدا کردند و نخستین بارقههای آنچه بعدها «انقلاب تجاری» خوانده شد در آنها ایجاد شد. تجارت از طریق دریا میان این شهرها از یکسو و شمال آفریقا، خاورمیانه و همینطور امپراتوری روم شرقی از سوی دیگر صورت میگرفت. این مقاصد تجاری به لحاظ اقتصادی پیشرفتهتر از اروپای آن زمان بودند. قدرت یافتن بازرگانان در شهرهایی نظیر جنوا و ونیز باعث شد این طبقه از نخبگان اقتصادی نقش مهمی در سیاست و مشروعیتبخشی به حکومتها بیابند. با گسترش تجارت در خشکی، شرایط به تدریج در مناطق دیگر اروپا نیز به همین شکل تغییر کرد. انقلاب تجاری منجر به ایجاد تنش در روابط میان کلیسا و فرمانروایان در قرن یازدهم و دوازدهم میلادی شد. پاپها به قماری بزرگ دست زده و سعی کردند با تفسیری جدید حق عزل و نصب شاهان را از آن پاپ بدانند تا به این ترتیب از موقعیت رو به تضعیف خود دفاع کنند. نتیجه این تفسیر جدید جنگ و تنش در اروپا بر سر نقش سیاسی کلیسا بود. با این وجود در نهایت این قمار نتیجه نداد و نفوذ سیاسی پاپها طی سدههای بعد به تدریج محدودتر شد.
مسیرهای نهادی متفاوت؛ شواهد تاریخی
اگر بپذیریم که اسلام و مسیحیت به دلیل مسیر تاریخی متفاوت خود نقش متفاوتی در مشروعیتبخشی به حکومت ایفا کردند، نوبت ارزیابی این پرسش است که این نقش متفاوت چگونه باعث شکلگیری نهادهای اقتصادی متفاوت شد. روبین در فصلهای چهارم و پنجم کتاب خود دو مورد یعنی محدودیت بر دریافت بهره و محدودیت بر صنعت چاپ را بررسی میکند. همچنین او در فصل ششم کتاب ارتباط گسترش صنعت چاپ با پیشروی جنبش اصلاح دینی در اروپا را بررسی میکند و به این ترتیب بر نقش کلیدی صنعت چاپ در تغییرات اقتصادی، اجتماعی و سیاسی مهمی که در اروپا رخ دادند تاکید میکند.
دریافت ربا از وام یکی از بزرگترین گناهان در دین اسلام است. به لحاظ تاریخی کسانی که در مکه منابع مالی را به دیگران وام میدادند در سررسید معین دو برابر اصل وام را طلب میکردند که میتوانست با ناتوانی بدهکار دوباره و چندباره بر بدهی او بیفزاید. این فرایند افزایش بدهی در نهایت به بردگی بدهکار میانجامید. آیات متعددی از قرآن به بزرگ بودن گناه رباخواران اشاره دارند. بنا به برداشت علمای نخستین اسلامی، هر نوع دریافت بهره از قرض به ربا تعبیر شد. به لحاظ نظری چنین محدودیت جدی و بزرگی میتواند به سرعت باعث وخامت شرایط اقتصادی و کاهش سرمایهگذاری شود. با این حال در عمل راهکارهای متنوعی برای دور زدن این ممنوعیت به کار گرفته میشد که «حِیَل» نامیده میشدند. اسنادی از قرن دوم هجری وجود دارند که علمای اسلامی نه تنها اجازه استفاده از حیل را میدادند بلکه خود فعالانه حیل تازهای پیشنهاد میکردند. البته مشروع بودن چنین معاملاتی میان علمای مختلف و در زمانهای گوناگون محل اختلاف بود. با این حال در سدههای نخستین پس از ظهور اسلام و همزمان با رونق اقتصاد منطقه چنین اجتهاداتی رواج داشت. علمای اسلامی میدانستند که با توجه به تقاضای بالا برای منابع اعتباری، به نفع آنها نخواهد بود که با مخالفت خشک و سرسختانه، پیروان خود را از دست بدهند. از طرف دیگر، فعالان اقتصادی به دلیل هزینههای حقوقی احتمالی ناشی از شکایت طرف مقابل و نیز به دلیل اعتقادات مذهبی، نمیتوانستند این قوانین را بدون کمک علما دور بزنند. از نظر فرمانروایان، تا وقتی هزینههای اقتصادی چنین محدودیتهایی زیاد نبود میشد از آنها حمایت کرد. این شرایط به شکلگیری تعادلی کجدار و مریز انجامیده بود که در آن گرفتن بهره میان فعالان اقتصادی با پرداخت هزینه استفاده از حیل رواج داشت؛ فرمانروایان اجازه این معاملات را میدادند و روحانیون نیازی به تغییر یا نوآوری در قوانین نمیدیدند. گاهی شرایط تازه اقتضائاتی داشت که نمیشد با حیل شرعی مشکل را دور زد. اگر تاجران میخواستند قوانین محدودکننده را به کل کنار بگذارند در معرض پرداخت دو هزینه بودند: هزینه حقوقی شکایت طرف مقابل و هزینه مذهبی زیر پا گذاشتن قواعد دینی.
اما در اروپای قرن دوازدهم و در پی انقلاب تجاری شرایط به گونه دیگری رقم خورد. در پی انقلاب تجاری، ابزارهای نوین مالی و اعتباری نظیر اوراق تسعیر (bills of exchange) پیدا شده بودند که به تجارت بین مناطق دوردست با ارزهای گوناگون کمک میکردند و همگی به شکل مستقیم یا غیرمستقیم بر دریافت بهره استوار بودند. در حالی که کلیسا و روحانیون مسیحی به لحاظ شرعی چنین معاملاتی را همچون همتایان مسلمان خود تایید نمیکرد، فرمانروایان با تعیین حداکثر نرخ بهره، مجوز این معاملات را صادر میکردند. به این ترتیب هزینه استفاده از بهره برای بازرگانان اروپایی کمتر بود. بر خلاف تاجران مسلمان لازم نبود آنها نگران هزینه حقوقی شکایت طرف مقابل باشند و تنها باید هزینه روانی زیر پا گذاشتن قوانین دینی را میپرداختند. گسترش استفاده از اوراق تسعیر زمینه را برای تاسیس شبکه تجارتخانههای بزرگ در جایجای اروپا ایجاد کرد که به بازرگانان خدمات مالی ارایه میکردند به طوری که دیگر نیازی به حمل پول یا فلزات قیمتی نبود. دامنه خدمات این نهادها به تدریج گسترش یافت و کمکم خدمات اعتباری و بیمهای پیچیدهتری به تاجران ارایه میکردند. باید توجه داشت شکلگیری این نهادها بدون نوآوری در ارایه خدمات گوناگون مالی و اعتباری که خود متکی به کسب سود از طریق دریافت بهره بود امکانپذیر نمیشد. این نهادها اجداد نخستین بانکهای اروپایی بودند. روبین با مقایسه شرایط اروپا با خاورمیانه ادعا میکند قدرت بالای نخبگان دینی خاورمیانه و انگیزههای آنان برای حفظ شرایط موجود، باعث میشد آنها محافظهکاری را بر نوآوری ترجیح بدهند. این امر زمینه را برای رکود قوانین تجاری فراهم کرد. بانک یکی از نهادهای اقتصادی مهمی بود که خاورمیانه هیچگاه در مسیر طبیعی شکوفایی اقتصادی خود به آن نرسید و این قوانین محدودکننده دینی بودند که ناخواسته چنین شرایطی را رقم زدند. قرنها بعد نخستین بار این بانکهای اروپایی بودند که شعبههایی در خاورمیانه دایر کردند.
روبین در فصل دیگری از کتاب به صنعت چاپ میپردازد. گوتنبرگ دستگاه چاپ را در حدود سال 1450 در حوالی شهر ماینتز در آلمان اختراع کرد. این اختراع انقلابی از جنبه فناوری اطلاعات در زمان خود به شمار میرفت. تا پیش از اختراع دستگاه چاپ بازنویسی کتابها هفتهها به طول میانجامید و به همین دلیل انتقال دانش کار دشواری بود. در نتیجه این شرایط کتابهای بسیار کمی در اختیار مردم بود. انتقال اطلاعات از طریق نوشتن زمانبر بود و داشتن سواد هم چندان به کار نمیآمد. بیجهت نبود که درصد افراد باسواد در جوامع اروپایی بسیار پایین بود. پژوهشهای تاریخی نشان دادهاند که شهرهایی که زودتر صنعت چاپ در آنها گسترش یافت نسبت به دیگر شهرها، رشد اقتصادی سریعتری تجربه کردند. یک سوال مهم این است که دستگاه چاپ چطور به توسعه اقتصادی کمک میکرد. روشن است که با به کارگیری صنعت چاپ، اطلاعاتی نظیر قیمتها یا اخبار زودتر بین مردم منتقل میشد و پیوستگی اقتصادی بیشتری بین نقاط دور از هم ایجاد میشد. نکته مهم دیگر افزایش تعداد افراد باسواد بود. با افزایش تعداد کتابهای چاپ شده، سواد اهمیت پیدا کرد و حالا مردم میتوانستند به دانشی بیش از آنچه حاصل تجربه خود و اطرافیانشان بود دسترسی داشته باشند. صنعت چاپ به سرعت در شهرهای مختلف اروپا گسترش یافت.
گرچه سلاطین عثمانی لااقل از سال 1480 از این فناوری تازه مطلع بودند، اجازه چاپ به زبان عربی را در منطقه خاورمیانه تا حدود 250 سال بعد در سال 1727 ندادند. سلطان بایزید دوم و فرزند او سلیم اول، اشتغال به صنعت چاپ را شایسته کیفر مرگ دانستند. عدم گسترش فناوری چاپ در خاورمیانه ضربه مهمی به فرایند انتقال دانش، نوآوری و شکوفایی اقتصادی وارد کرد. این محدودیت تنها بر چاپ به زبان عربی اعمال میشد و اقلیتهای دینی اجازه داشتند از کتابهای چاپی به زبان لاتین استفاده کنند. البته کتابهای مذهبی نظیر انجیل به زبان عربی در ایتالیا چاپ شده و به قلمروی اسلامی منتقل میشدند اما دامنه چاپ کتاب به عربی در این قرون هیچگاه از این حد فراتر نرفت. روبین ادعا میکند این نخبگان مذهبی بودند که سلاطین عثمانی را قانع کردند جلوی گسترش صنعت چاپ را بگیرند. اما چرا؟ صنعت چاپ جریان شفاهی انتقال دانش را که تا حد زیادی در اختیار روحانیون بود از اهمیت میانداخت و کنترل و انحصار آنها بر تولیدات فکری را از بین میبرد. سلاطین عثمانی که خود را جانشین به حق پیامبر خدا و شمشیر خدا بر زمین میدانستند، به شدت نیازمند و وابسته به مشروعیتبخشی دینی بودند و از این رو حاضر به اعمال چنین محدودیتی شدند. در اروپا نیز پاپها در تلاش برای سانسور و محدود کردن استفاده از ماشین چاپ بودند. برای مثال پاپ سیکستوس چهارم دستور داد کتابهای شیطانی سانسور شوند یا پاپ لئوی پنجم فرمانی داد که به موجب آن تمام کتابها برای چاپ نیاز به تایید کلیسا داشتند. این تلاشها تا حدی هم موفقیت کسب کردند اما در نهایت نفوذ سیاسی پاپها بر فرمانروایان به حدی نبود که بتوانند به طور کامل جلوی گسترش سریع فناوری تازه را بگیرند.
اما صنعت چاپ نقش فوقالعاده مهم دیگری نیز داشت. صنعت چاپ در توسعه آنچه به نام اصلاح دینی میشناسیم نقش مهمی ایفا کرد. جنبش اصلاح دینی به گسترش پروتستانیسم در برخی کشورهای اروپایی انجامید. یک مشاهده مهم تاریخی این است که شهرهای پروتستان اروپا از رفاه اقتصادی بیشتری نسبت به شهرهای کاتولیک برخوردار بودند. اما چه ارتباطی بین پروتستانیسم و رشد اقتصادی وجود داشت؟ از نظر روبین گسترش جنبش اصلاح دینی و پروتستانیسم قدرت مشروعیتبخش کلیسا را کاهش داد و در نتیجه باعث شد فرمانروایان برای دریافت مشروعیت به سایر نخبگان مشروعیتبخش مراجعه کنند. نخستین و مهمترین جایگزین، نخبگان اقتصادی نظیر مالکان زمین، تاجران و ثروتمندان شهری بودند که به تدریج در پارلمانها قدرت پیدا کردند. منافع نخبگان اقتصادی بیش از نخبگان مذهبی با تغییرات مثبت اقتصادی همسو بود. برای مثال آنها از ایجاد امنیت دریایی توسط ناوگانهای نظامی حمایت میکردند یا به اقتضای منافعشان با مالیاتگیری بیقاعده فرمانروایان همدلی نداشتند. پروتستانیسم نه به خاطر دفاع از شکل خاصی از عقاید دینی که به دلیل کاهش قدرت مشروعیتبخشی دین، منجر شد مسیر نهادهای سیاسی به شکل دیگری رقم بخورد: نخبگان اقتصادی در پارلمانها، جایگزین نخبگان مذهبی در کلیساها شدند.
بین قرون شانزدهم تا هجدهم میلادی رفاه و جمعیت شهری در انگلستان و هلند رو به افزایش و در اسپانیا و عثمانی در حال کاهش بود. دو فصل انتهایی کتاب با ارجاع به گزارش مورخین، ایده اصلی روبین را در یک زمینه تاریخی با دقت بیشتر نمایش میدهد. در پی اختلافات هنری هشتم با کلیسا و جنگ هشتاد ساله هلند و اسپانیا، به ترتیب در انگلستان و هلند زمینه خروج دین از عرصه سیاسی هموارتر شد. فرمانروایان در این دو کشور، دیگر نمیتوانستند بر قدرت مشروعیتبخش نخبگان مذهبی تکیه کنند و به همین دلیل ناچار بودند امتیازات بیشتری به نخبگان اقتصادی که اکنون از طریق پارلمانها قدرت یافته بودند بدهند. از سوی دیگر در اسپانیا، جریان دائمی فلزات ارزشمند از مستعمرات و تکیه بر مشروعیتبخشی مذهبی کلیسا، پادشاه را از رجوع به کورتس (cortes) که معادل پارلمان در این کشور بود بینیاز میکرد. به این ترتیب نخبگان اقتصادی نقش کمتری در شکلدهی به قوانین داشتند. در امپراتوری عثمانی، سلطان بر درآمد مالیاتی زمینهایی که برای بهرهبرداری به نخبگان نظامی واگذار شدهبودند اتکا داشت. او برای حفظ مشروعیت خود تنها نیاز داشت نظر این نخبگان نظامی و همینطور روحانیون را جلب کند. به همین دلیل نخبگان اقتصادی در امپراتوری عثمانی هیچگاه نتوانستند نقشی تعیین کننده در جهتدهی به سیاستها و قوانین، همچون همتایان خود در هلند و انگلستان بیابند.
نگاهی به دیگر پاسخها
«چرا غرب ثروتمند شد و خاورمیانه فقیر ماند؟» ایده روبین برای پاسخ به این سوال در چه نسبتی با پاسخهای پژوهشگران و متفکران دیگر قرار دارد؟ باید توجه کنیم که پاسخهای متعددی به این پرسش مهم یا پرسش کلی از «عوامل تاثیرگذار بر رشد اقتصادی در بلندمدت» داده شده است. ایده روبین را میتوان مکمل برخی از این پاسخها دانست. بعضی دیگر از پاسخها به این سوال، ارتباطی با پاسخ روبین ندارند و یا با آن قابل جمع نیستند. بررسی ارتباط کتاب روبین با تعدادی از پاسخهای دیگری که به مساله داده شده است، میتواند به فهم بهتر استدلالهای او کمک کند.
کتاب روبین در زمره آثاری است که تفاوتها در شکوفایی اقتصادی تمدنها و کشورها را با ارجاع به تفاوت در «نهادها» توضیح میدهد و از این رو این اثر را باید در سنت فکری داگلاس نورث اقتصاددان معروف انگلیسی طبقهبندی کرد.[1] نورث در بسیاری آثارش بر ارتباط نهادهای سیاسی بر رشد و شکوفایی اقتصادی انگشت مینهد. برای مثال او در مقاله 1989 خود با وینگست[2] به تغییرات نهادهای سیاسی پس از انقلاب 1688 در انگلستان و نقشی که این نهادهای تازه در محدود کردن قدرت اجرایی و افزایش وزن سیاسی نخبگان اقتصادی و حفاظت از حقوق مالکیت ایفا کردند اشاره میکند. از دیگر آثاری که میتوان در این حوزه مورد اشار قرار داد کتاب دارون عجماوغلو و جیمز رابینسون، «چرا ملتها شکست میخورند؟» است.[3] نویسندگان آن کتاب با ارجاع به تعدادی از آثار پژوهشی خود، ادعا میکنند نهادهای سیاسی که بتوانند منافع عامه مردم را با سهیم کردن آنها در قدرت سیاسی تامین کنند منجر به حاکمیت قانون، حفظ حقوق مالکیت، شکوفایی استعدادها و رشد اقتصادی خواهند شد. در مقابل نهادهای سیاسی که به گروه کوچک و محدودی از مردم قدرت بالایی در اداره جامعه میدهند منجر به گسترش فساد و رانتجویی شده و انگیزهها را برای سرمایهگذاری و نوآوری از بین میبرند. روشن است که فرضیه روبین ارتباط نزدیکی با چنین پاسخهایی دارد. روبین بر نقش نهادهای سیاسی و انگیزههای نخبگان مختلفی که در فراهم کردن مشروعیت سیاسی برای فرمانروایان موثر هستند تاکید دارد. در حالی که آثار مورد اشاره به طور معمول به نهادهای سیاسی-اقتصادی پس از قرون میانی نگاه میکنند، روبین نقطه شروع تحلیل را عقبتر برده و ریشههای شکلگیری این تفاوتهای نهادی را پیش از قرن شانزدهم میجوید. ایدههای روبین در این کتاب ارتباط نزدیکی با پژوهشهای تیمور کوران و همینطور کتاب معروف او «واگرایی طولانی»[4] دارد. کوران در کتاب خود بر نقش مثبت قوانین اسلامی بر توسعه تجارت و رفاه اقتصادی در خاورمیانه در دوران پیشامدرن تاکید میکند. در عین حال او ادعا میکند با توسعه نهادهای مدرن اقتصادی در غرب، قوانین اسلامی به تدریج کارایی خود را از دست دادند و با تبدیل شدن به یک تله نهادی، جلوی رشد و شکوفایی اقتصادی منطقه را گرفتند. در حالی که کوران وزن بیشتری بر تفاوت در تقاضا برای قوانین و نهادهای مدرن میان دو منطقه قایل میشود، جنس استدلال روبین بیشتر متکی بر تفاوتها در سمت عرضه است. با این وجود میتوان ادعا کرد که نگاه هر یک در تضاد با دیگری نیست و به نوعی مکمل یکدیگر است.
مهم است که روشن شود استدلال روبین در این کتاب ارتباطی با فرضیه ماکس وبر و برخی دیگر از پژوهشگران، که قوانین اسلام را به دلیل داشتن «طبیعت محافظهکار» مقصر عقبافتادگی خاورمیانه میدانند ندارد. به اضافه وبر در کتاب معروف خود[5]، نقش زیادی برای آموزهها و رویکردهای اخلاقی مذهب پروتستانیسم در شکلگیری و گسترش سرمایهداری قایل است. روبین در فصل ششم کتاب میگوید گرچه میتوان میان شکوفایی اقتصادی و پروتستان بودن کشورها همبستگی یافت، این برای دفاع از مدعای علی بودن رابطه کافی نیست. از نظر روبین این کاهش نقش مذهب در قدرت سیاسی و اضمحلال قدرت کلیسا در مشروعیتبخشی سیاسی بود که علت توسعه اقتصادی کشورهای غیرکاتولیک اروپا نظیر انگلستان و هلند شد نه تعلیمات و عقاید مذهبی پروتستانها.
یک فرضیه معروف دیگر، به نقش منفی قدرتهای استعماری در عقبافتادگی جوامع مسلمان خاورمیانه اشاره میکند. از نظر روبین پدیده استعمار در قرون اخیر نتیجه و نه علت تفاوتهای مهم در شکوفایی اقتصادی در سدههای پیشتر از آن است. درست است که قدرتهای استعماری منافع کشورهای خاورمیانه را در نظر نداشتند اما این فرضیه روشن نمیکند که در درجه اول چرا حکوتهای منطقه خاورمیانه مقهور قدرتهای استعماری غربی شدند.
فرضیه مهم دیگری که اهمیت دارد مورد اشاره قرار گیرد، فرضیه برنارد لوئیس در برخی آثارش[6]است. او ادعا میکند که ایده جدایی دین از سیاست یا سکولاریسم در تفکر اسلامی پیشبینی نشده و به همین دلیل جامعه مدنی یا نهادهایی نظیر پارلمانهای قانونگذاری نتوانستند در خاورمیانه شکل بگیرند. روبین این فرضیه را نقد میکند زیرا از نظر او دلیلی ندارد که ایده سکولاریسم نتواند در مدت صدها سال در جوامع اسلامی شکل بگیرد. درست است که روبین بر تفاوت اسلام و مسیحیت در مشروعیتبخشی سیاسی تاکید میکند، اما از دید او این تعادلهای سیاسی موجود در خاورمیانه در طی تاریخ بوده که پذیرش تغییر یا ایده سکولاریسم را برای بازیگران اصلی صحنه سیاسی نظیر فرمانروایان و نخبگان مشروعیتبخش دشوار میکرده است.
منابع
[1] North, Douglass C. «Institutions.» Journal of economic perspectives 5.1 (1991): 97-112.
[2] North, Douglass C., and Barry R. Weingast. «Constitutions and commitment: the evolution of institutions governing public choice in seventeenth-century England.» The journal of economic history 49.4 (1989): 803-832.
[3] Acemoglu, Daron, and James A. Robinson. Why nations fail: The origins of power, prosperity, and poverty. Broadway Business, 2013.
[4] Kuran, Timur. The long divergence: How Islamic law held back the Middle East. Princeton University Press, 2012.
[5] Weber, Max. The Protestant ethic and the spirit of capitalism. Routledge, 2013.
[6] Lewis, Bernard. What went wrong?: Western impact and Middle Eastern response. Oxford University Press, 2002.