چه ریشههای نهادی مانع توسعه اقتصادی در خاورمیانه شدهاند؟ این سوالی است که تیمور کوران، استاد اقتصاد و علوم سیاسی دانشگاه دوک در بعضی مقالات پژوهشی و کتابهایش به آن پرداخته است. در اینجا به اختصار به بعضی نکاتی که کوران در مقاله سال 2004 خود مطرح کرده است اشاره میکنم. شرح مفصلتری را میتوان در این کتاب او منتشره در 2012 یافت. آنچه در ادامه میآید ترجمه آزاد و خلاصه شده مقاله است.
خلاصه
اگر به هزار سال قبل برگردیم، منطقه خاورمیانه به لحاظ درآمد ساکنان، تکنولوژی، بهرهوری کشاورزی، سواد ساکنان و خلاقیت در نهادها یکی از پیشرفتهترین نقاط روی زمین بوده است، به طوری که شاید تنها بتوان چین را با آن قیاس کرد. با این وجود چرا تغییرات نهادی که قرنها بعد در غرب امکان رشد و توسعه اقتصادی را فراهم کرد در خاورمیانه شکل نگرفت؟ اگر فعالیتهای مالی-اعتباری در قاهره قرن 18 میلادی را با قرن 10 میلادی مقایسه کنیم به سختی میتوان تفاوتی پیدا کرد. در قرن 19 منطقه خاورمیانه کاملن از دنیای غرب عقبافتادهتر بود و این وضعیت تا قرن 21 هم ادامه یافته است.
مقاله در پی توضیح دلیل این عقبماندگی است و به این منظور پاسخ را در وضعیت نهادهای اقتصادی در خاورمیانه و به خصوص نهادهایی که برگرفته از دین غالب اهالی منطقه یعنی اسلام هستند میجوید. گلوگاه رشد و توسعه اقتصادی از دید کوران نهادهای زیر بودهاند:
- قوانین اسلامی در حوزه «ارث» که جلوی تجمیع سرمایه را میگرفتند.
- فردگرایی شدید قوانین اسلامی که جلوی شکلگیری مفهوم «شرکت» (corporation) را میگرفت و به این ترتیب مانع توسعه سازمانی و رشد جامعه مدنی میشد.
- نهاد اسلامی وقف که شکل خاص اسلامی نهاد تراست (trust) است و باعث قفل شدن منابع اقتصادی در مصارفی میشد که در طی زمان کارایی خود را از دست میدادند.
نکته قابل توجه این است که این نهادها در زمان شکلگیری چنین نقش منفی اقتصادی نداشتهاند. با این وجود در گذر سالیان و همزمان با توسعه نهادهای مدرن اقتصادی در غرب این نهادها که صورتی تغییرناپذیر داشتند، کارایی خود را از دست داده و به مانعی برای توسعه تبدیل شدند. از ابتدای قرن هجدهم مسیحیان و یهودیان ساکن منطقه کم کم دست بالا را در کسبوکارهای سودآورتر اقتصاد محلی کسب کردند. علت رشد بیشتر مسیحیان و یهودیان این بود که آنها دست بازتری برای انتخاب قانون حاکم بر روابط و معاملات خود داشتند و به این ترتیب توانستند تا حدی از محدودیتهای نهادهای اسلامی فرار کنند. این برتری به خصوص در نهادهای جدید اقتصادی همچون بانکداری و بیمه قاطعتر بود. مسلمانان هم از میانه قرن نوزدهم توانستند با اصلاحات اقتصادی که در جهت سکولار کردن قوانین بود، بر محدودیتهای قانونی برآمده از شریعت غلبه کنند. با وجود همه اصلاحاتی که در یکصد و پنجاه سال اخیر در منطقه صورت گرفته، نهادهای اسلامی همچنان یک فاکتور تعیینکننده در عقبماندگی اقتصادی هستند. مقاله به هیچ وجه ادعا نمیکند که اسلام در ذات خود با توسعه اقتصادی، نوآوری و پیشرفت مشکل دارد. اینکه خاورمیانه برای پیشرفت ناچار شده است برخی از قوانین و نهادها را از غرب وارد کند نه به خاطر مخالفت اسلام با توسعه اقتصادی، بلکه به دلیل وجود تضادهای ناخواسته در نهادهای اسلامی است که برای محقق کردن اهدافی ارزشمند نظیر عدالت یا بهرهوری طراحی شده بودند.
اقتصاد خاورمیانه در انتهای هزاره اول
نهادهای اقتصادی اسلامی یک-شبه شکل نگرفتند. در انتهای دوره پیامبر و خلفای راشدین از بسیاری از نهادهایی که بعدها تا سال 1000 در دوران اوج تمدن اسلامی شکل گرفتند و توسعه یافتند خبری نبود. قرآن در مورد نهادهای اقتصادی چندان سخن نمیگوید چه رسد به آنکه توضیح دقیقی درباره آنها ارایه کند. در ادامه به بعضی از این نهادها و نقشی که بعدها در به تاخیر انداختن مدرنیزاسیون ایفا کردند پرداخته شده است.
فردمحوری در قوانین حاکم بر قراردادها
طی چند قرن نخست پس از اسلام، قوانین اسلامی مجموعهای غنی از اصول، قوانین و فرایندهای حاکم بر قراردادها را فراهم کرد. قواعدی برای مالکیت توام چند نفر بر یک دارایی شکل گرفت. همینطور قواعدی برای جمع کردن سرمایه به منظور انجام فعالیتهای اقتصادی. قرارداد معمولن به این شکل بود که یک نفر سرمایه هدفی تجاری را که قرار بود فرد دیگری انجام دهد فراهم میکرد. امکان شراکت هم وجود داشت ولی تعداد شرکا به ندرت بالا میرفت. هدف شراکت تجاری یک موضوع مشخصشده بود. نسبت به نظامهای قانونی دیگر در آن زمان این سیستم انعطاف و کارایی خوبی برای سرمایهگذاران و تاجران فراهم میکرد.
اگر از منظری مدرن به این قوانین اسلامی نگاه کنیم، یک جنبه تعجبآمیز این است که اثری از نهاد «شرکت»، یعنی یک تشکیلات جمعی که حقوق قانونی مجزا از مالکان و مدیرانش دارد، به چشم نمیخورد. شرکت میتواند قوانین داخلی خودش را داشته باشد، مالک دارایی باشد، قرارداد ببندد یا از دیگری شکایت کند. بدهیهای شرکت، بدهی مالکان و مدیران نیست. تصمیمات شرکت لازم نیست به تایید تکتک مالکان (صاحبان سهم) برسد. شرکت میتواند بعد از مرگ یا بازنشستگی مدیران و مالکانش به حیات خود ادامه دهد. قانون اسلامی تنها انسانهای گوشت و پوستدار را به رسمیت میشناخت. در حالی که مشارکتکنندگان در یک قرارداد میتوانستند از یکدیگر شکایت کنند یا یک نفر از بیرون میتوانست از بعضی یا همه شرکا شکایت کند، امکان شکایت حقوقی از ذات مشارکت آنها وجود نداشت.
تامین مالی بدون بانک
در هنگام ظهور اسلام، وام دادن در خاورمیانه وجود داشته و پررونق بوده است. بر اساس تفسیری از قرآن دریافت بهره از وام ممنوع بوده است. با این وجود مسلمانان اولیه در مورد حدود این ممنوعیت یا حتی تعریف «بهره» اختلاف نظر داشتند. با وجود مباحثات گسترده، وام دادن منابع مالی ادامه یافت و معمولن همراه با شکلی از پرداخت بهره هم بود. فقهای مسلمان از بازارهای اعتبار حمایت میکردند؛ با استفاده از روشهایی همچون «حیلههای شرعی» که کمک میکرد قوانین محدودکننده دور زده شوند و در مناطق تحت سیطره مسیحیت هم رواج داشت.
اینکه پرداخت بهره رواج داشته است به این معنا نیست که بازارهای اعتباری همچون نمونههای امروزی کار میکردند. عدم قطعیت درباره مشروع بودن بهره و نبودن قانون شرکت، باعث میشد که وامدهنده و وامگیرنده هر دو شخصیت حقیقی داشته باشند. گاهی اوقات بعضی وامها به شکل مشارکت چند نفره تامین میشد ولی هرگز چیزی شبیه به بانک وجود نداشت که بتواند منابع گستردهای را جمع کند و از عمر سهامداران اولیه فراتر برود.
مالیاتگیری بیحساب و ضعف حقوق مالکیت خصوصی
دولتهای مسلمان قرون وسطی معمولن از دو اصل در حاکمیت پیروی میکردند: دوراندیشی (Provisionism) و تکیه بر باج و خراج (Fiscalism). منظور از دوراندیشی این بود که حاکمان بر تضمین جریان تامین کالاهای مهم برای راضی نگه داشتن ساکنین شهر تاکید داشتند. منظور از تکیه بر باج و خراج، تلاش بیوقفه حاکمان برای مالیاتگیری از زیردستانشان است.
از زمان پیامبر، مالیاتها به شکل نسبتهایی از کالاهای شناخته شده در عربستان آن روز تعریف شده بود. ظرف کمتر از یک نسل و با توسعه اسلام به مناطقی همچون فلسطین، سوریه، عراق و ایران که اقتصادهای پیچیدهتری داشتند، این سیاستها از کارافتاده شدند. این باعث شد که سوابقی از مالیاتگیری مبتنی بر نیاز شکل بگیرد. در نگاه نخست، مسلمین کمتر از غیرمسلمین مالیات میدادند اما در عمل از آنجا که حاکمان هرجا میتوانستند مالیاتهای جدید وضع میکردند، مسلمانان وضع مالیاتی بهتری نداشتند. مردم به راحتی در معرض سلب مالکیت یا کار اجباری قرار میگرفتند. در شرایط دشوار، حاکمان به سرعت به مصادره یا وضع مالیاتهای جدید رو میآوردند.
قوانین مساواتگرایانه در حوزه ارث
یکی از معدود حوزههایی که قوانین دقیق و جزئی راجع به آن در قرآن مورد اشاره قرار گرفته است، قوانین ارث است. پس از مرگ، دو سوم میراث برجای مانده از متوفی در معرض تقسیم میان خویشاوندان مذکر و مونث او بر اساس قواعد مشخص شامل فرزندان، همسر(ان)، پدر و مادر، خواهر و برادر و حتی خویشاوندان دورتر بود. وصیت متوفی تنها درباره یک سوم میراث برجای مانده نافذ بود.
قوانین ارث، تجمیع سرمایه را محدود میکرد. به همین ترتیب جلوی حفظ تشکیلات موفق اقتصادی یا دارایی بین نسلها را میگرفت. درست است که امکان ایجاد مشارکت میان وراث یا خرید سهم باقی وراث از سمت یکی وجود داشت. با این حال اثر کلی این قوانین، تضعیف فرایند تجمیع سرمایه بود.
پیشبینی تامین کالای عمومی از طریق بخش خصوصی و نظام وقف
تا پیش از دوران مدرن دولتهای خاورمیانه به دنبال ریز-مدیریت کردن اقتصاد نبودند. مداخلاتشان معمولن اهدافی محدود داشت. به دنبال ایفای نقش در نوآوری، بهداشت، سلامت، رفاه یا آموزش زیردستانشان نبودند. با استانداردهای امروزی، دولتها اصلن متمایل به فراهم کردن کالای عمومی و شبهعمومی نبودند. در نتیجه تعداد اندکی از مساجد بزرگ، کتابخانهها، کاروانسراها یا مجتمعهای خیریه را دولتها ساخته بودند.
بخش عظیمی از خدمات اجتماعی از طریق نهادی به نام وقف که معادل اسلامی تراست (trust) است تهیه میشد. در وقف، وقفکننده یک دارایی (معمولن غیرمنقول) را به تهیه یک خدمت مشروع (مدرسه، یتیمخانه، آبانبار، مسجد) تا ابد اختصاص میدهد. لازم نبود منتفعین از وقف مسلمان باشند. وقف نقشی بسیار مهم یا حتی مهمترین نقش را در تامین مالی در کشورهای اسلامی بازی میکرد.
در نهادهای اولیه اسلامی نامی از وقف نیست و در قرآن هم به آن اشاره نشده است. وقف حدودن یک قرن بعد از ظهور اسلام در فرهنگ اسلامی و به احتمال قریب به یقین به عنوان پاسخی نوآورانه به بیثباتی حقوق مالکیت شکل گرفت. نبود حفاظت کافی در برابر مالیاتگیری و مصادره بیحساب و کتاب برای مقامات که خود مالکان بزرگ زمین بودند دغدغه مهمی بود. آنها علاقه داشتند ابزاری برای محافظت از ثروت خود و خانوادهشان در اختیار داشته باشند. تمدنهای قدیمیتر شرق مدیترانه نیز نهادهایی مشابه تراست داشتهاند. مسلمان در قرن هشتم میلادی و بعدتر، شکل خاصی از این نهاد را طراحی کردند که وقف نامیده شد.
چون موقوفات جنبه دینی و تقدس داشتند، حاکمان مایل نبودند به آنها دستاندازی کنند. در نتیجه وقف کردن اموال راهی خوب برای جلوگیری از مصادره آنها بود. اما اگر هدف واقف حفظ ثروت خود و خانوادهاش بود، وقف کردن بخشی از اموالش مثلن برای سیر کردن گرسنگان چطور به این هدف کمک میکرد؟ وقفکننده از حق تعیین متولی موقوفات برخوردار بود. متولی موقوفه میتوانست به خودش حقوق شایان توجهی بدهد و اعضای فامیل را در مناصب دیگر به کار بگیرد. به اضافه این امکان فراهم میشد که قانون ارث را دور زد و تنها یکی از فرزندان را به عنوان کنترل کننده اموال انتخاب کرد. بنابراین به کمک وقف، مالک هم کنترل بیشتری بر داراییهایش به دست میآورد و هم میتوانست آنها را از چنگ یک حاکم تشنه درآمد مالیاتی حفظ کند. آیا وقفکننده میتوانست درآمد یک موقوفه را به سیر کردن گرسنگان اختصاص دهد ولی 99 درصد آن درآمد را به خودش دستمزد بدهد؟ به لحاظ تئوریک سقفی وجود نداشت؛ با این وجود عرف اجتماعی اقتضا میکرد وقفکننده خدمات اجتماعی معناداری فراهم کنند.
بنابراین وقف همچون یک قرارداد نانوشته میان حاکمان و ثروتمندان بود. حاکمان متعهد میشدند از دستاندازی به بخشی از اموال ثروتمندان خودداری کنند و وقفکنندگان متعهد میشدند حدی از خدمات اجتماعی را فراهم کنند. این سیستم غیرمتمرکز بود اما حاکمان تلاش میکردند با ترغیب نزدیکان خود و مقامات بالا (دو گروهی که بیشتری موقوفات را داشتند) به وقف اموالشان، خدمات موقوفات را به سمت نیازهای استراتژیک حکومت خود سوق دهند. اینکه خدمات اجتماعی وقف باید تا ابد ادامه پیدا میکرد مساله کارگر-کارفرما را حل میکرد. انگیزه وجود این شرط در وقف باید جلوگیری از سوءاستفاده متولیان بعدی از منابع تحت کنترلشان بوده باشد.
پلورالیسم قانونی
از نخستین روزهای ظهور اسلام، اطاعت از احکام و قوانین اسلامی در تمام حیطههای زندگی بر مسلمانان واجب تلقی میشد. در مورد مسائل تجاری و مالی نیز آنها دست بازی در انتخاب قوانین جز میان چهار مکتب فقهی اسلامی (اهل تسنن) نداشتند. در مقابل مسیحیان و یهودیان لااقل تا آنجا که به معاملات میان خودشان مربوط میشد امکان انتخاب سیستمهای حقوقی متنوعتری داشتند. مواردی که شامل مسلمانان و سایر ادیان بود هم تحت صلاحیت دادگاههای اسلامی بود. قاضیهای مسلمان در مورد کیسهایی که به آنها رجوع میشد هرچند اگر طرفین غیرمسلمان بودند قضاوت میکردند.
با توجه به این زمینه، یک سرمایهگذار و یک تاجر با اصالت یونانی و مسیحی ارتدوکس را در نظر بگیرید. آنها میتوانستند همکاری خود را بر اساس قانون اسلامی بنا کنند و اگر مشکلی پیش آمد آن را در دادگاه اسلامی حل کنند. بر خلاف مسلمانان، آنها این اختیار را نیز داشتند که از قراردادهای متداول میان همکیشان خودشان استفاده کنند. این اختیار هم در زمان بسته شدن قرارداد همکاری وجود داشت (پیش از وقوع) و هم بعد از انجام یک نقل و انتقال مالی (پس از وقوع).
تاجرانی که از کشورهای اروپایی خاصی میآمدند (برای مثال ونیز) از امتیازات حقوقی بهرهمند بودند که به آنها این انگیزه را میداد در شرق مدیترانه کسب و کار داشته باشند. این امتیازات شامل امنیت جان و مال، معافیت مالیاتی، معافیت از برخی هزینهها، حق رجوع به دادگاههای مخصوص خودشان و حل مشکلات میان خودشان بود. این امتیازات در ابتدا همراه با حقوق متقابلی برای مسلمانان نیز بود.
مقایسه با غرب در قرون وسطی
مهم است بدانیم در همین زمان نهادهای اقتصادی در غرب چگونه بودند و چگونه بذر تفاوتهای بعدی در عین مشابهتها کاشته شد.
نخستین شباهت اینکه قانون قراردادها میان دو منطقه تفاوت چندانی نداشت. نهاد بانک وجود نداشت. دولت همچون خاورمیانه خدمات عمومی اندکی فراهم میکرد. پلورالیسم قانونی در غرب هم وجود داشت و دادگاهها برای جذب کیسهای حقوقی رقابت میکردند. همینطور اجازه دادن به خارجیها برای عمل بر اساس قوانین خودشان رواج داشت.
تفاوتهایی نیز در کار بود. بر خلاف قانون اسلامی که امکان تغییر ساختار مشارکت اقتصادی به شکل شرکتی را فراهم نمیکرد، مدیریت شهری، گروههای دینی و دانشگاهها کم کم داشتند شکل شرکت را به خود میگرفتند. تا حدی به خاطر همین تغییرات، سنت دولت محدود، مالیاتگیری به قاعده و امنیت در مالکیت خصوصی در بخشهایی از اروپا پا گرفته بود. دولتشهرهایی با محوریت تجارت شکل گرفته بودند که انگیزه بالایی برای رشد اقتصادی داشتند. از آنجا که کتاب مقدس نظام مشخصی درباره ارث تعیین نکرده بود انواع روشها رواج داشت. تراست غربی بعد از وقف اسلامی شکل گرفت. در هر حال از آنجا که مالکیت خصوصی امنیت داشت انگیزه برای حفظ ثروت به کمک تراست کمتر وجود داشت.
اثر این تفاوتها بر رشد اقتصادی به سرعت آشکار نشد. در بخش عمده هزاره دوم، منطقه خاورمیانه به کمک نهادهای خود از ثروت نسبتن خوبی برخوردار بود. در حدود قرن دوازدهم هیچ شهری در دنیای مسیحی با بغداد یا سویل قابل قیاس نبود. وقتی سلطان محمد فاتح امپراتوری بیزانس را در 1453 شکست داد و استانبول را پایتخت جدید کشور رو به گسترش خود قرار داد، مجهزترین و پیچیدهترین ارتش زمان خودش را در اختیار داشت. اگر اقتصاد خاورمیانه در آن دوره از غرب عقب افتاده بود چنین شرایطی امکانپذیر نبود. با این وجود در این زمان دیگر دو منطقه به سمت دو مقصد متفاوت حرکت میکردند.
بنابراین سوال مهم این است که چه چیز این تفاوت را رقم زد؟ در ادامه چهارویژگی متمایز غرب در قرن نوزدهم مطرح و ارتباط آنها با شرایط سالها پیش بررسی میشود.
چهار ویژگی متمایز غرب قرن نوزدهم
نخستین تفاوت مهم اینکه شرکتهای تجاری و تولیدی در انگلستان، فرانسه و باقی کشورهای غربی بسیار بزرگتر و بادوامتر از نمونههای خاورمیانهایشان بودند. این شرکتها که به صورت سهامی شکل گرفته بودند میتوانستند از صرفههای مقیاس و تنوع ناشی از تکنولوژیهای جدید استفاده کنند. آنها میتوانستند در پروژههایی که برای سوددهی نیاز به زمان بسیار داشتند سرمایهگذاری کنند. موسسات مالی با عمر نامحدود نظیر بانکها وجود داشتند. حجم عظیمی از سرمایهها از طریق شرکتهای سهامی جمع میشد. بورسهای تجاری شکل گرفته بودند که نقدشوندگی سرمایه را بالا میبردند. در خاورمیانه هیچکدام از این تحولات سازمانی رخ نداده بود. گرچه ثروتمندان خاورمیانه هم در تولید و تجارت و خدمات مالی سرمایهگذاری میکردند، هیچ مثالی از جمع کردن منابع با مشارکت گسترده وجود نداشت. هیچ بازار بورس یا بانکی وجود نداشت.
تفاوت مهم دوم. سیستم وقف در خاورمیانه از فراهم کردن خدمات عمومی که در غرب در سطح وسیع ارایه میشد بازمانده بود. این خدمات شامل روشنایی خیابانها، لولهکشی آب، بهداشت مدرن و آموزش وسیع عمومی بود. سیستم وقف انعطاف لازم برای بازتخصیص سریع سرمایه متناسب با نیازهای جدید را نداشت. بر خلاف شهرداریها و دیگر نهادهای دولتی در غرب که میتوانستند مالیات بگیرند، بودجهشان را تغییر دهند و قوانینی تازه وضع نمایند، نظام وقف امکان انطباق با شرایط تازه را نداشت.
نکته سوم امنیت بالاتر مالکیت خصوصی در غرب نسبت به خاورمیانه بود. ماجرا به امنیت راههای بازرگانی محدود نمیشد. مالیاتگیری بیقاعده و مصادرههای ناگهانی از سوی دولت که امتداد قدرت نامحدود شخص حاکم تلقی میشد، در خاورمیانه بیشتر باقی مانده بود. رشوه همه گیر بود. در غرب تلاشهای موفقی برای احترام به حقوق مالکیت از سوی دولت، مالیاتگیری محدود و مقابله با فساد صورت گرفته بود. حقوق دموکراتیک باعث شده بود که رفتار دولتها قابل پیشبینیتر باشد. به اضافه از آنجا که رشد اقتصادی در آن نقاطی که دولت در آنها محدودتر بود بیشتر بود، کشورهایی که به حقوق مالکیت احترام میگذاشتند به تدریج قدرت سیاسی، اقتصادی و اجتماعی بیشتری یافتند.
نهایتن اینکه در همان حال که خاورمیانه دچار مشکل عقبماندگی بود، شرکتها، تاجران و نهادهای مالی غربی شروع به فعالیت در منطقه کردند. در این فرایند مسیحیان و یهودیان محلی، بر اکثریت مسلمان برتری یافتند و برای مثال سهم بیشتری از تجارت با غرب نصیب آنها شد.
توضیح نویسنده برای این الگوها مبتنی بر این فرض نیست که اسلام به طور مستقیم و آگاهانه به توسعه نهادی منطقه لطمه زد. ادعای نویسنده این است که نهادهای اقتصادی مشخصی در تمدن اسلامی به شکلی غیرقابل پیشبینی و برنامهریزی نشده جلوی تغییراتی که برای توسعه ضرورت داشتند را گرفت.
رکود در قانون قراردادهای اسلامی
مهمترین شکل قرارداد همکاری تجاری در خاورمیانه در حدود سال 1000، قرارداد مضاربه بود که به کمک آن منابع مالی یک یا چند سرمایهگذار در کنار نیروی کار یک یا چند تاجر در کنار یکدیگر قرار میگرفت. بر اساس فقه اسلامی اگر پیش از اتمام ماموریت تجاری هر یک از شرکا میمردند قرارداد از بین میرفت. در این صورت داراییهای حاصل از شراکت، میان تاجران باقیمانده و وراثِ شریکِ درگذشته تقسیم میشد. هرچه تعداد وراث بیشتر بود، چانهزنی برای شکل دادن به یک شراکت تازه برای تکمیل ماموریت تجاری اولیه دشوارتر میشد. نظام ارث اسلامی با ایجاد لیست طولانی از کسانی که در هر حال از ارث سهم میبردند باعث میشد که انگیزهها به سمت شراکتهای کوچک هدایت شود.
نتیجه کوچک ماندن شراکتهای تجاری این بود که چالشهای سازمانهای بزرگ و پیشرفتهای در پیاش، در خاورمیانه رخ نداد. برای مثال هیچگاه نیاز آنچنانی برای استفاده از روشهای تازهتر حسابداری، ایجاد نظام مدیریت سلسلهمراتبی یا طراحی سازمانهایی که به تجمیع منابع مالی کمک میکردند احساس نشد. نظام ارث در اسلام برای تحقق بخشیدن به اهداف عدالتجویانه تنظیم شده بود اما نتیجه ناخواسته آن جلوگیری از نوآوری سازمانی بود. در انتهای هزاره اول، قانون قرارداد اسلامی با شرایط زمانه وفق داشت، اما یکی دیگر از نهادهای اسلامی جلوی ثمردادن بذر نهادهای پیچیدهتر را گرفته بود.
در همان حال که قانون قرارداد اسلامی دچار رکود شده بود در اروپای غربی شکلهای سازمانی تازهای توسعه یافته بودند که امکان مشارکت اعضای فراوان در تامین مالی را فراهم میکردند. در حقیقت این صورت جدید همان شرکتهای سهامی بودند که شخصیت حقوقی مستقلی داشتند. این به شرکا اجازه میداد، در صورتی که یکی از اعضا از ادامه قرارداد منصرف شد، بدون نیاز به چانهزنی تازه به قرارداد ادامه دهند. باید توجه داشت که در حدود سال 1000 میلادی قانون قرارداد در کشورهای اروپایی تفاوتی با خاورمیانه نداشت. در آنجا هم با مرگ یکی از شرکا قرارداد خاتمه مییافت. این قانون ارث متفاوت در سرزمینهای غربی بود که با دادن آزادی عمل بیشتر امکان تغییر را فراهم کرد. در بعضی نقاط اروپا تمام میراث درآمدزای متوفی یا گاهی تمام میراث به فرزند ارشد میرسید. این مساله باعث میشد که با مرگ یکی از شرکا، امکان ادامه قرارداد شراکت سادهتر فراهم باشد. به این ترتیب قوانین ارث در کشورهای اروپایی ریسک مشارکت تعداد زیادی از شرکا را پایین آورده و به شکلگیری شرکتهای بزرگ کمک کرد. شرکتهای تجاری و مالی بزرگتر مشکلات و چالشهای تازه ایجاد میکردند که خود باعث تحریک به نوآوری و توسعه سازمانی میشد.
وراثت انحصاری فرزند ارشد هیچگاه تنها شکل اعمال قانون وراثت در غرب نبود. کتاب مقدس درباره ارث صراحتی نداشت و در نتیجه تفسیرهای متفاوت از قسمتهای مختلف آن مبنای عمل قرار میگرفت. با این وجود در قرن شانزدهم و هفدهم، این شکل از قانون ارث در بریتانیا، بلژیک و هلند، کشورهای اسکاندیناوی و قسمتهایی از فرانسه و اتریش رواج داشت؛ همان نقاطی که زودتر مدرن شدند. در هر حال هیچیک از نظامهای ارثی که در غرب رواج داشت خانواده را به آن گستردگی که قرآن تعریف میکرد معین نکرده بود. به همین دلیل حفظ ثروت در میان نسلها بسیار سادهتر از خاورمیانه بود و هیچگاه نیازی به نهادی مشابه وقف برای پاسخ به چنین نیازی نبود.
در ابتدای هزاره دوم، نه مدافعان انحصار وراثت در فرزند ارشد در غرب و نه مفسران و مجریان قرآن و قوانین اسلامی تصوری از آثار متفاوت قوانین وراثت نداشتند و نمیدانستند قانون ارث اسلامی چطور تاجران و مالکان مسلمان را در شرایط دشوارتری نسبت به همتایان غربیشان قرار میدهد. این مسیر متفاوت را نمیتوان به متصلب بودن قانون اسلامی به طور کل مربوط دانست. برای مثال قوانین مالیاتی اسلامی بسیار منعطف بودند. آنچه باعث رکود در قانون قراردادهای اسلامی بود عدم انعطاف در یک حوزه مشخص بود: قوانین ارث.
موقوفات ناکارا
سیستم گسترده وقف در کشورهای خاورمیانه منبعی دیگر برای رکود در سازمانهای اقتصادی منطقه بود. یکی از شرایط وقف، دائمی بودن کاربرد موقوفه برای نیت وقفکننده است. نه وقفکننده و نه متولیان بعدی نمیتوانستند این کاربرد دائمی و شکل مدیریت موقوفه را تغییر دهند بلکه باید مطابق وقفنامه عمل میکردند. اگر وقفکننده تعداد مستخدمین را در وقفنامه مشخص کرده بود، متولیان بعدی نمیتوانستند آن را تغییر دهند. اگر یک تکنولوژی تازه امکان تجمیع فعالیتهای چند موقوفه را به شکل کاراتری فراهم میکرد، امکان تجمیع منابع موقوفهها وجود نداشت. یکی از دشواریهای مرتبط، نبود جایگاه «شرکت» در فقه اسلامی بود. وقف تنها نهاد سنتی بود که از این قاعده تا حدی مستثنی بود؛ میتوانست بیش از وقفکننده عمر کند، اما شخصیت حقوقی مستقل نداشت.
به شکل تئوریک هدف از دائمی بودن وقف این بود که با جلوگیری از تغییر فعالیت موقوفات، جلوی سوءاستفاده متولیان گرفته شود. در عمل نظام وقف کاملن ایستا نبود. متولیان میتوانستند از ابهامات وقفنامهها استفاده کنند و به حدی از اختیار عمل دست یابند. قاضیانی که ناظر به فعالیت متولیان بودند گاهی میتوانستند چشم بر روی تخلف متولیان از وقفنامه ببندند. با این وجود در صورت ایجاد فرصتی سودآور، اگر نه غیرممکن، بسیار دشوار بود که یک موقوفه بتواند فعالیت اقتصادی خود را بازتعریف و بازطراحی کند.
در یک شرایط اقتصادی ایستا، بدون تغییرات تکنولوژیک، بدون تغییر در عرضه و تقاضا، این مشکل چندان مهمی نیست. در شرایط اقتصادی شدیدن متغیر قرون هجدهم و نوزدهم این ایستایی فاجعهبار بود. نظام وقف ناکارا بود چون منابع اقتصادی را در مصارفی قفل میکرد که صدها سال قبل دربارهشان تصمیمگیری شده بود. یکی از روشنترین نمودهای این عدم انعطاف و کندی، ناتوانی اوقاف در برآوردن خدمات شهری مورد نیاز و شکلگیری شهرداریهای جدید به همین دلیل بود.
چرا وقف نتوانست تکامل یابد، به شرکت در صورت مدرن آن تبدیل شود و به این ترتیب بتواند قواعد فعالیت خود را تعیین کند و منابع را بازتخصیص دهد؟ در نبود مدل «شرکت» این نیازمند جهش نهادی بسیار بزرگی بود. همچنین دفاع کردن از خودمختاری سازمانها به این شکل نوعی بدکیشی تلقی میشد. در مقابل در غرب لااقل از قرن دهم سازمانهایی به شکل شرکت وجود داشتند. نکته مهمتر اینکه پاسخ متداول به عدم انعطاف وقف –که همان استفاده از ابهامات وقفنامه و صبر کردن برای پیدا شدن یک قاضی بود که همدلانه اجازه تغییر کاربری را میداد– باعث فروکش کردن نیاز برای اصلاحات نهادی اساسی میشد. به اضافه این فعالیتها که عملن غیرقانونی بودند منتفعینی هم داشتند که در برابر تغییر و اصلاح سیستم مقاومت میکردند. در قرن نوزدهم بسیاری از سیاستگذاران خاورمیانه متوجه عدم انعطاف اوقاف شده بودند. نهادهای جدیدی برای تامین خدماتی نظیر آب، بهداشت و آتشنشانی شکل گرفتند که بخشی از سرمایهشان با برچیدن اوقاف حاصل شد.
عدم انعطاف نظام وقف آثار دیرپا و ناخواسته دیگری نیز داشت. با توجه به گستردگی اوقاف هر نوع تلاشی برای دور زدن محدودیتهای آن منجر به فساد گسترده میشد. این در منابع ناظران داخلی و خارجی منطقه از قرن شانزدهم به این سو به عنوان مانعی برای سرمایهگذاری و تجارت مورد تاکید قرار گرفته است. وقتی قوانین عمومن زیرپا گذاشته شوند، شکستن آنها مایه سرافکندگی نیست و هزینه اعمال قانون افزایش مییابد. این یکی از دلایلی بود که تمکین به قوانین جدید بعد از قرن نوزدهم به کندی صورت میگرفت.
عدم موفقیت نظام وقف در تبدیل شدن به یک سازمان خودمختار جلوی قدرت گرفتن جامعه مدنی را گرفت. منظور از جامعه مدنی بخشهایی از نظام اجتماعی است که خارج از کنترل مستقیم دولت هستند. با شکل دادن به شبکهای از ارتباطات آزاد، جامعه مدنی دو کارکرد دارد: پاسخ نیازهای متنوع و گاه همپوشان گروههای مختلف اجتماعی را میدهد و خاکریزی در برابر استبداد است. در اوایل تاریخ اسلامی در قرن هشتم، نظام وقف توانست مولفهای قدرتمند از جامعه مدنی را فراهم کند: توان شکل دادن به نهادی غیرحکومتی با اراده افراد. در عین حال با محدود کردن خودمختاری موقوفات، این نهاد تبدیل به سازمانی ناکارا شد که نتوانست به عنوان قدرتی در راستای مردمسالاری عمل کند.
عقبافتادگی در حاکمیت قانون
محدودیتها بر قدرت حاکمان در خاورمیانه بسیار کندتر از غرب توسعه یافت. این مقاله به ادبیات گسترده دگرگونی سیاسی در غرب نمیپردازد. با این وجود سه نکته مهم در این تحولات قابل توجه است. نخست اینکه امنیت اقتصادی و حقوق دموکراتیک به شکل تدریجی طی صدها سال در اروپای غربی رشد یافت. دوم اینکه حاکمیت قانون پس از جدالهایی عظیم میان حکمرانان و مردم محقق شد. مردم انگلستان، فرانسه و همسایگانشان برای به دست آوردن حقوق دموکراتیک و رسیدن به دولت محدود به سختی جنگیدند؛ به طور مشخص نظام قضایی مستقل و امکان شکایت از پادشاه در دادگاه مستقل. سوم. بسیاری از صاحبان زمین و تجار با تامین مالی در خط مقدم این مبارزات بودند.
چرا دنیای اسلامی چنین تحولاتی را با تاخیر بسیار و به شکل محدود تجربه کرد؟ چرا نخستین پارلمان در کشورهای اسلامی، پارلمان عثمانی در استانبول در 1876 شکل گرفت و آن هم با فشار غربیها؟ چرا در قرن نوزدهم مالیاتگیری در کشورهای اسلامی تقریبن بیحساب و کتاب بود، حقوق مالکیت وجود نداشت و بوروکراسی دولتی شکلی از بسط اراده ملوکانه بود؟ بعضی از پاسخها را باید در بخشهای قبلی این نوشته جست.
حاکمیت قانون یک کالای عمومی است؛ مردم برای آن هزینه نمیکنند مگر اینکه واقعن در منافع سهیم باشند. قوانین اسلامی همانطور که جلوی نوآوری در عرصه سازمانی را گرفتند، جلوی شکلگیری آزادیهای سیاسی و اقتصادی را هم میگرفتند. منافع هیچکدام از تاجران کوچک خاورمیانه آنقدر زیاد نبود که جلوی چنین سیستمی به تنهایی قد علم کند. نظام ارث اسلامی نخست با محدودیتهایش جلوی شکلگیری شراکتهای بزرگ اقتصادی و افزایش ثروت بازرگانان را میگرفت. دوم ثروت فرد را پس از درگذشت او میان وارثان متعدد میپراکند. سوم این محدودیتها منجر به رفتن ثروتمندان به سراغ نظام وقف میشد که سیستمی ناکارا و نامنعطف بود و انگیزهها برای جنگیدن بر سر حقوق مالکیت را از بین میبرد.
بعضی ویژگیهای وقف مشکل را برای پیگیری حقوق شخصی افراد دشوارتر میکرد. محدودیت در تعیین هدف وقف باعث میشد متولیان نتوانند منابع مالی را در جهت ایستادن مقابل قدرت سیاسی مورد استفاده قراردهند. از سوی دیگر واقفان و متولیان انگیزه چندانی برای چنین مقاومتی نداشتند چون منابع مالیشان تحت نظام وقف از مالیات و مصادره در امان بود. به بیان دیگر، با فراهم کردن ساختاری که تا حدی به توانمندان امکان حفظ ثروتشان را میداد، نظام وقف تا حد زیادی عطش دائمی برای اصلاحات در حوزه حقوق مالکیت را سیراب میکرد. همچون قانون ارث، این نظام تبدیل به یک «تله نهادی» شد. (institutional trap)
دولت محدود، قوانین مستحکم مالکیت خصوصی و مالیاتگیری قابل پیشبینی و قاعدهمند به توسعه اقتصادی کمک میکنند. عجیب نیست که مطالعات تجربی درباره کیفیت عملکرد دولتها، عملکرد دولتهای مسلمان را ضعیفتر ارزیابی میکنند. این کشورها تا قرن نوزدهم و حتی تا مدتها بعد از آن با قوانین اسلامی اداره شدهاند. همانطور که توضیح داده شد این قوانین جلوی فرایندهایی که به بهبود عملکرد حاکمیت میشدند تا میگرفتند.
ادبیات مرتبطی به تفاوتهای سیستماتیک میان نظام حقوقی رویه قضایی (common law) در کشورهایی نظیر انگلستان در مقابل نظامهای مبتنی بر حقوق مدنی که به روم باستان برمیگردد و بیشتر بر قوانین موضوعه و دستورالعملهای از پیش تعیین شده متکی است، میپردازد.(+) قوانین اسلامی به طور کامل در هیچ کدام از این دو دسته نمیگنجد. قوانینی نظیر ارث که برآمده از متن قرآن هستند مشابهت بیشتری با سنت حقوق مدنی دارند. با این وجود تنها بخش کمی از قوانین اسلامی که به توسعه اقتصادی مربوطند از متن مقدس استخراج شدهاند. برای مثال قرآن در مورد اوقاف و اینکه چگونه باید مدیریت شوند سخنی نمیگوید. بسیاری از این نهادها به تدریج و با اعمال نظر قضات و فقها شکل گرفتند. همانطور که قضات سنت رویه قضایی در مواجهه با کیسهای جدید قانون را بازخوانی و توسعه میدهند. آنچه پیش از این آمد مشخص میکند که محتوای سیستم حقوقی به اندازه وابستگیاش به سنت رویه قضایی یا حقوق مدنی اهمیت دارد. تلههای نهادی میتوانند در محیطهایی که در آنها قواعد از بالا و به شکل مرکزی تعیین میشوند شکل بگیرند. همین تلهها میتوانند در نظامهایی که در آنها قضات درباره کیسها به شکل غیرمتمرکز قضاوت میکنند نیز ایجاد شوند.
رشد بیشتر اقلیتها
برای درک اینکه چرا یونانیها، ارمنیها و یهودیان منطقه خاورمیانه عملکرد اقتصادی بهتری داشتند ضروری است به تفاوت در حقوق و امتیازات قانونیشان توجه کنیم. بر اساس قوانین اسلامی هم مسلمانان و هم غیرمسلمانان میتوانستند برای حل اختلافات خود به قاضیهای دادگاههای اسلامی رجوع کنند. با این وجود تنها غیرمسلمانان میتوانستند به دادگاههای غیراسلامی نیز شکایت برند. تا پیش از قرن هجدهم غیرمسلمانان معمولن به سه دلیل ترجیح میدادند به دادگاههای اسلامی رجوع کنند. نخست اینکه احکام صادره دادگاه اسلامی با اطمینان بیشتری اعمال میشد. به همین دلیل یهودیان و مسیحیان ترجیح میدادند قراردادها یا اسناد مالی خود را نزد یک قاضی مسلمان به ثبت برسانند. دوم اینکه قوانین اسلامی برای برخی گروهها مزیت قایل میشدند. برای مثال زنان یهودی و مسیحی به قوانین ارث اسلامی تمایل بیشتری داشتند زیرا برای دختران متوفی سهم مشخصی از ارث لحاظ شده بود. به همین ترتیب بر اساس قوانین اسلامی تعیین سهم سود شرکا در قرارداد تجاری با آزادی عمل بیشتری صورت میگرفت. یکی از شکایات همیشگی خاخامهای یهودی این بود که چرا یهودیان به سنت و سیاق مسلمانان کسب و کار میکنند. سوم اینکه قراردادی که نزد شاهد یا دادگاه غیراسلامی بسته میشد، تمام شده تلقی نمیشد. همیشه این امکان وجود داشت که یکی از طرفین قرارداد را نزد قاضی اسلامی ببرد و تقاضای چانهزنی مجدد کند. بر همین اساس قراردادهای خارج از دادگاههای اسلامی اعتبار کامل نداشت. اقلیت مسیحی و یهودی درون جامعه اسلامی، از فشار اجتماعی برای جلوگیری از فرصتطلبی بعضی اعضایشان در تغییر مرجع حقوقی استفاده میکردند. به همین ترتیب به زنان سهمالارث به حد کافی بزرگی داده میشد که از رجوع آنان به دادگاه اسلامی جلوگیری کند. دادگاههای اقلیتها ناچار بودند با این مناسبات کنار بیایند چرا که گزینه جایگزین رجوع به دادگاه اسلامی بود. بنابراین تا پیش از قرن هجدهم اقلیتهای جامعه اسلامی بر اساس قوانین اسلامی سرمایهگذاری میکردند، وام میگرفتند و یا تجارت میکردند. به همین دلیل همچون مسلمانان مشمول همه نقاط قوت و ضعف آن قوانین میشدند.
پیشرفت اقتصادی غرب، پلورالیسم قانونی در سرزمینهای اسلامی را از یک تهدید برای اقلیتها به یک فرصت تبدیل کرد. به طور مشخص یهودیان و مسیحیان با توجه به وجود اختیار انتخاب قانون، میتوانستند قوانین کشورهای غربی را برگزینند. امکانی که به این انخاب کمک کرد، وجود دادگاههای کنسولی در کشورهای مسلمان برای تاجران غربی بود. این دادگاهها کمکم به اقلیتهای بومی منطقه نیز خدمات میدادند. به این ترتیب از ابتدای قرن هجدهم هزاران تاجر و معاملهگر با پرداخت مبالغی، وضعیت حقوقی یک تبعه خارجی را خریداری میکردند. به این ترتیب میتوانستند از معافیتهای مالیاتی اتباع خارجی که در قراردادهای کاپیتولاسیون تامین شده بود استفاده کنند. در ابتدا دامنه اختیارات دادگاههای کنسولی فقط به کیسهایی محدود میشد که هیچ مسلمانی یک طرف آن نبود. بعدها با تغییر موازنه قدرت سیاسی و نظامی، شرایطی ایجاد شده بود که مسلمانان ناگزیر به احکام دادگاههای غیراسلامی تن میدادند؛ اگر در یک کیس حقوقی یکی از طرفین خارجی بود، آن را تحت صلاحیت دادگاه کنسولی درمیآورد.
مسیحیان و یهودیان خاورمیانه از امکان رجوع به نظام حقوقی غربی بهره فراوان بردند. حالا آنها میتوانستند انواع سازمانهای تجاری مدرن نظیر شرکت سهامی را تشکیل دهند. آنها میتوانستند از بانکهای مدرن استفاده کنند. آنها میتوانستند وارد قراردادهای بیمه شوند بدون اینکه واهمه داشته باشند یک قاضی اسلامی قرارداد را خلاف شرع و باطل اعلام کند. تا انتهای قرن نوزدهم، عملن تمام بانکها و نهادهای مدرن مالی نظیر بیمه که در سرزمینهای اسلامی فعالیت میکردند یا در اختیار غربیها بودند و یا توسط غیرمسلمانان محلی اداره میشدند. شرکتهای بزرگ و کسب و کارهای موفق استانبول، بیروت و اسکندریه را اقلیتها میگرداندند. غربیها هم ترجیح میدادند با اقلیتها مراوده داشته باشند تا مطمئن باشند خارج از صلاحیت دادگاههای اسلامی باقی میمانند.
در انتهای قرن نوزدهم بسیاری از تاجران، تولیدکنندگان و سرمایهگذاران مسلمانان متوجه زیانی که از جانب قوانین اسلامی میدیدند شده بودند. آنها میدیدند که دادگاههای اسلامی فاقد توانایی کافی برای قضاوت و قانونگذاری درمورد مسائل مدرن کسب و کار هستند. با این حال برای اکثریت آنها دشوار بود از سنت اسلامی دل ببرند و از این رو مسلمانان معمولن به دنبال کسب حمایت حقوقی خارجیها نمیرفتند. کنسولگریهای غربی نیز برای جلوگیری از چالشهای دیپلماتیک چندان مایل به حمایت از مسلمانان نبودند.
تنها پاسخ ممکن برای مسلمانان، گسترده کردن دامنه قوانین تجاری بود که به آنها فضایی برای کسب و کار میداد. به عنوان نخستین اصلاحات در میانه قرن نوزدهم در استانبول، قاهره و اسکندریه دادگاههای تجاری شکل گرفتند که بر اساس قوانینی که از فرانسه اقتباس شده بودند و مستقل از مذهب درباره کیسها داوری میکردند. در بعضی نقاط همچون جمهوری ترکیه از 1920، استفاده از قوانین اسلامی به کل کنار گذاشته شد. در مناطقی هم که این قوانین جان به در بردند، با تغییرات و اصلاحات زیاد به کار گرفته شدند. در بیشتر نقاط خاورمیانه امروز، نهاد «شرکت» یک نهاد پذیرفته و پرطرفدار است، کسی به بیمه اعتراضی ندارد و بانکها مولفه اساسی هر اقتصادی هستند. قراردادهای مبتنی بر بهره هم وجود دارند و اعمال میشوند، هرچند گاهی به جای بهره از نام «کارمزد» یا «هزینه» استفاده میشود.
ادامه عقبافتادگی خاورمیانه
پیشرفت اقتصادی غرب برای خاورمیانه همچون باقی دنیا غیر از اروپای غربی، فرصتهای طلایی و مشکلات آزاردهنده ایجاد کرد. از یکسو چالشهای اقتصادی، سیاسی و نظامی متعدد به منطقه تحمیل شد. از سوی دیگر امکان این فراهم شد که با وام گرفتن از نهادهای غربی که آهسته و طی صدها سال شکل گرفته بودند، فرصتی برای مدرنیزاسیون سریع ایجاد شود. ممکن است اینطور به نظر بیاید که مشکلات خاورمیانه میبایست با پیوند زدن نهادهای غربی به سرعت برطرف میشد. با وجودی که بسیاری از نهادهای مدرن در منطقه برگزیده و پیادهسازی شده است، خاورمیانه هنوز نتوانسته است به عقبافتادگیاش غلبه کند.
پیوند زدن یک نهاد یا قانون به جامعهای دیگر با برگزیدن کلیت نظام اجتماعی که آن نهاد یا قانون را پدید آورده بسیار تفاوت دارد. کارایی یک نهاد یا قانون به هنجارهای اجتماعی جاری در اجتماع، نهادهای مکمل و قابلیت اجتماع برای استفاده از آن نهاد بستگی دارد. برای مثال قرنها استفاده از نظام وقف و دور زدن قوانین محدود کننده به کمک آن، فرهنگی مبتنی بر فساد و خویشاوندسالاری پدید آورده بود که نمیتوانست به سادگی از بین برود و به حاکمیت قانون لطمه میزد.
از آنجا که فرایند مدرنیزاسیون در خاورمیانه بدون حضور جامعه مدنی قدرتمند و از سوی دولت تعقیب شد، بسیاری از نهادهای اقتصادی که در غرب به شکل غیرمتمرکز و تحت مالکیت خصوصی شکل گرفته بودند، از ابتدا در اختیار دولت قرار گرفتند. دولتهای شکل گرفته پس از جنگ جهانی اول حتی اگر میخواستند هم نمیتوانستند به بخش خصوصی تکیه کنند؛ ضعف مالکیت خصوصی خود یکی از ثمرات نظام قانونی حاکم بر منطقه نظیر قوانین ارث در طی قرنها بود. مزایای توسعه دولتمحور، به ناتوانی جامعه مدنی دامن زد و باعث شد نوعی بیاطمینانی نسبت به تمرکززدایی سیاسی و انتقاد سازماندهی شده شکل بگیرد در حالی که این هردو برای تصحیح مسیر توسعه و نوآوری حیاتی هستند. حکومتهای خودکامه منطقه نیز دنباله همان سنت حقوقی اسلامی هستند.
عقبافتادگی اقتصادی مزمن خود منجر به دشواری اصلاحات شده است. این عقبافتادگی مزمن منطقه را در معرض دخالت گاه و بیگاه خارجی قرار میدهد که خود نوعی حس همراهی و همدلی با حکومتهای خودکامه منطقه ایجاد میکند. منطق این همراهی و همدلی این است که اگر بر شکافهای سیاسی سابقن پنهان انگشت بگذاریم، دولتهای خارجی را به دخالت دعوت کردهایم که خود میتواند بیثباتی و در پی آن سقوط اقتصادی را به همراه بیاورد.
آنچه در اینجا مطرح شد حامل یک پیام خوب و یک پیام بد است. پیام بد اینکه بعید است بتوان خاورمیانه را در کوتاهمدت از عقبافتادگی خارج کرد. حتی اگر تمام سیاستهای مخرب دولتهای محلی یک-شبه محو شوند، سالها طول میکشد که یک بخش خصوصی و جامعه مدنی قدرتمند پا بگیرد. پیام خوب اینکه اصلاحات اقتصادی میتوانند بدون اینکه درگیر تقابل با دین اسلام شوند پیگیری شوند. نتیجه دعواهای دنبالهدار درباره تفسیر رای اسلام در حوزه آموزش، حقوق زنان، آزادی بیان و غیره هرچه که باشد، نهادهای اقتصادی کلیدی سرمایهداری سالها قبل در منطقه معرفی و به کار گرفته شدهاند به طوری که دیگر حتی برای یک اسلامگرای ضد مدرنیته هم غریبه نمینمایند. به اضافه با توجه به سنت طولانی محدودیت نقش اقتصادی دولت در اسلام، درگیری اساسی میان اسلام و یک نظام اقتصادی مبتنی بر مالکیت خصوصی کسبوکارها وجود ندارد.