دو سال پیش در انتخابات مجلس شورای دهم و خبرگان، لیستبازی و لیستبندی غوغایی کرد بهیادماندنی. شخصیتی واجدِ اعتبار گفت از فلان لیست حمایت کنید و تَکرار کرد که به تمامی افراد لیست رای دهید. به اعتبار گفته او بسیاری چنین کردند و بازی انتخابات را برنده شدند و شدیم. این روزها زیاد فکر میکنم به اینکه آیا واقعن برنده شدیم؟
به خاطرات خودم که رجوع میکنم بیش از هرچیز به بردن بازی فکر میکردم و به همین دلیل طرفدار لیستی رای دادن بودم و حتی در دفاع از آن نوشتم . امروز به نظرم میرسد آن نگاه تا حدی اشتباه بود. البته تردیدهایی در دل داشتم که در آن متن هم اشاره کردم. گفتم «با استخوان در گلو و خار در چشم»؛ اما خودم میدانم که کافی نبود.
همان روزها آشنایی نادیده، که چند پیراهن بیشتر پاره کرده بود، هشدار داد به این مضمون که «لیستبازی را با تحزب اشتباه نگیرید. در زمین دیگران بازی میکنید. این بازی آنی نیست که ملت برندهاش باشد؛ چک سفید امضا به دست کسی ندهید.» و نتیجه گرفت «من به هرکس اصلح بدانم رای میدهم، ولو در لیست نباشد.» سخنش را نپذیرفتم چون توجهم معطوف به زمین بازی بود نه فردا و پسفردای بردن.
لیستبازی فوایدی هم داشت البته. برای بعضی از ما و سیاسیون قدرت رای مردم روشن نبود، خصوصن بعد از آن سالهای سیاه؛ حالا هست. زمان تند میگذرد و مردم دوباره انتخاب میکنند. ناگزیر از اعتبار بزرگان کاسته خواهد شد؛ کسانی که تعهد کافی نداشتهاند باید تنبیه شوند و جا دارد به آنها که با تَکرار فراموش شدند فرصت دوباره داد.